زندگی
زندگی مانند بافتن یک قالیست ولی نه ان نقش و نگاری که خودت
میخواهی نقشه را
اوست که تعین کرده تو دراین بین فقط میبافی نقشه را خوب ببین نکند
اخرکار قالی
زندگیت را نخرند.
سهراب سپهری
ارغوان
ارغوان
بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش.
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
برای تو
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه ازعطرتوام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچوبارانی که شوید جسم خاک هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها
فروغ فرخزاد
سمت عشق
هنوز بوی تو از سمت عشق می آیدنگاه کن که چه بیهوده آرزومندم
به احتمال بعیدی چگونه دل بستم
چه ساده ام که به لبخند سایه پابندم
به احترام نگاهی که شعله شعله مرا
میان آتش شرم و گناه می سوزد
به لحظه لحظه ی یک انتظار طولانی
که چشم های مرا روی راه می دوزد
نشسته ام که بگویم هنوز یادم هست
که بی تو رسم تنفس چه کار دشواری است
شتاب عقربه ها در گذشت سرد زمان
برای من گذری بی دلیل و تکراری است
هزار کوچه ی خالی ، هزار شب فریاد
چقدر حس نیازم به گریه پر رنگ است
چه انتظار غریبی برای بودن تو
که راه تا تو رسیدن هزار فرسنگ است
شیرین است
*برای دیدن تو انتظار شیرین است*
*بهانه های دل بیقرار شیرین است *
*درخت هنجره ام وقف باغ توفان باد*
*شکوفه دادن سر، روی دار شیرین است*
*لطیف و سبز و غزل گونه می رسی از راه*
*بهار عمر منی،بهار شیرین است*
*میان آتش عشقت چه سبز می رویم!*
*جوانه بستن دل در شرار شیرین است*
*به گرد چشم تو گردم،همواره تا جان هست*
*فنا شدن به سر این مدار شیرین است*
فکرش را بکن...
تمـــــــامـــ
مے شــومــ شبـــے . . .
فکـــرشــ را بکن . . !
یکــــ روز مــی آیـــے و مےبـــیـــنـــے . . .
نه من هستــــم . . . نه این کلمــــات . . .
عـــــــــــــشــــــــــــــــق
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه
کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه
کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دلافکار چه کرد
ساقیا جام میم ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پر نقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
عشق تو
عشق تو به من آموخته است....که تو را در همه چیز دوست بدارم
در درختان برهنه ، در برگهای زرد خشک
در هوای بارانی..... در باد و بوران....
در کوچک ترین قهوه سرایی
که شامگاهان قهوه ی سیاه خود را در آن می نوشیم....
نِزار قَبّانی
شعر
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل ضرورتست که درد سر خمار کشم
من در تو پنهانم تو در من
*************
باور نکن تنهاييت را
من در تو پنهانم تو در من
ازمن به من نزديكتر تو
ازتو به تو نزديكتر من
باور نکن تنهاييت را
تا يك دل و يك درد داری
تا در عبور از کوچه ی عشق
بر دوش هم سر مي گذاری
*
دل تاب تنهايي ندارد
باور نکن تنهاييت را
هر جای اين دنيا که باشي
من با توام تنهای تنها
*
من با توام هر جا که هستي
حتي اگر با هم نباشيم
حتي اگر يك لحظه يك روز
با هم دراين عالم نباشيم
*
اين خانه را بگذار و بگذر
با من بيا تا کعبه ی دل
باور نکن تنهاييت را
من با توام منزل به منزل
***********************
تقديم به بهترينم:)