شعر
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
نه قوتی که توانم کناره جستن از او نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
نه دست صبر که در آستین عقل برم نه پای عقل که در دامن قرار کشم
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو چرا صبور نباشم که جور یار کشم
شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل ضرورتست که درد سر خمار کشم